جدول جو
جدول جو

معنی لک رقه - جستجوی لغت در جدول جو

لک رقه
(لُک ک)
شهرکی نزدیک برقه و از اعمال آن. (ابن خلکان). شهری است از نواحی برقه بین اسکندریه و طرابلس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(لَ)
دهی از دهستان خدابنده لو از بخش قروۀ شهرستان سنندج، واقع در 21هزارگزی جنوب خاوری گل تپه، سر راه شوسۀ همدان به بیجار. کوهستانی، سردسیر و دارای 200 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات. محصول آنجاغلات، حبوبات، مختصر انگور و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خو / خوَ / خُ دَ / دِ)
نعت مفعولی از لک زدن. لک دار. رجوع به لک زدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
دهی جزو دهستان اجارود بخش گرمی شهرستان اردبیل، واقع در 8هزارگزی شمال گرمی و هزارگزی شوسۀ گرمی به بیله سوار. جلگه، گرمسیر و دارای 75 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ)
لرقه. شهری به اندلس (اسپانیا) از اعمال تدمیر و آن را حصنی و معقلی محکم باشد. (از معجم البلدان). شهری در جنوب شرقی مرسیه. (نفح الطیب)
لغت نامه دهخدا
(لُ قَ)
نام شهری به اسپانیا در هشتادهزارگزی مرسیه. رجوع به لورقه شود. حصنی به خاور اندلس در مغرب مرسیه و مشرق مریه و میان آن دو سه روز راه است. خلف بن هاشم اللرقی ابوالقاسم که از محمد بن احمد العتبی روایت کند منسوب بدانجاست. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
رهانیدن گردنی گشادن گردنی، آزاد تکردن بنده ای. توضیح ماخوذ از بخشی از آیه 13 سوره 90 بلد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لک زده
تصویر لک زده
برنگ دیگر درآمده میوه بر اثر رسیدن و پخته شدن و یا فساد
فرهنگ لغت هوشیار
هر جیز بزرگ تر از اندازه
فرهنگ گویش مازندرانی